چهار نفر بودند. اسمشان این ها بود: همه کس، یک کسی، هرکسی، هیچ کس.
کار مهمی در پیش داشتند و همه مطمئن بودند که یک کسی این کار را به انجام می رساند.
هرکسی می توانست این کار را بکند، اما هیچ کس این کار را نکرد. یک کسی عصبانی شد،
چرا که این کار، کار همه کس بود، اما هیچ کس متوجه نبود که همه کس این کار را نخواهد کرد.
سرانجام داستان این طوری تمام شد که هرکسی یک کسی را سرزنش کرد که چرا هیچ کس
کاری را نکرد که همه کس می توانست انجام بدهد.
سلام
در نهایت سادگی حرفهای بزرگی همراه داشت ...
یعنی ما می تونیم بی تا جان ...!!!!؟؟؟؟
سلام
احتمال داره ! البته شاید !
به قول یه بزرگی : باید بخواهیم تا بتوانیم !
سلام دوست عزیز ...
وبلاگ " هر چه تو را بیاد من بیاورد زیباست : آپ شد
منتظر احساس قشنگتون هستم ...
سلام دوست گرامی
وبلاگ خوبی داری
موفق باشی
سلام بیتا جون این متنی که نوشتی خیلی جالب بود .منتظر متنهای قشنگ بعدیت هستم . من شما رو لینک میکنم اگه ممکنه شما هم منو لینک کنید لطفا با اسم>>>~ انعکاس آب ~<<<
ممنونم .
به من هم سری بزن